سه دهه پس از انقلاب، بازیگر فیلم‌ «شب نشینی در جهنم» با رمانش ما را به شب‌نشینی دیگری در جهنم می‌برد. «چشم باز و گوش باز» که زکریا هاشمی اولین بار آن را در سال ۱۳۸۶ در آلمان منتشر کرد، دعوت به دیدن زشتی‌های جنگ است.

هاشمی این بار از دوربین به قلم روی آورده تا تمام آنچه را که از جبهه دیده این بار از لنز قلم گزارش کند. روایت ساده و مستندگونه او از این جبهه در ابتدا آن‌طور که باید دیده نمی‌شود و پس از سال‌ها نشر مهری لندن آن را دوباره منتشر می‌کند و با قرار گرفتن روی اینترنت و دسترسی آزاد به این کتاب مهجور، توجه کاربران در شبکه‌های اجتماعی به آن جلب می‌شود.

هاشمی از نامقدس بودن جنگی می‌گوید که از نادانی و جهالت مردمان چشم و گوش بسته نهایت استفاده را می‌برد. او مسیری خلاف جریان آب رفته و به عنوان شاهدی درجه یک از فساد و رفتار زننده برخی رزمندگان و فرماندهان در جبهه گزارشی داده که در نوع خود بی‌مانند است. هاشمی در کتابش خلاف تصویر رسمی و قدسی که از جنگ و جبهه به مخاطب عرضه شده، لنزش را روی زشتی‌های جنگ برده و از بی‌اخلاقی‌های ناگفته، پرده برداشته. وقایعی که تمامش براساس واقعیت لمس‌شده روی کاغذ آمده و همین عریانی مطلب و فاش ساختن اسرار مگو به مذاق بسیاری خوش نیامده و البته بسیاری را نیز مجذوب خود کرده. او خلاف آثاری مرسوم و موسوم به ادبیات دفاع مقدس، چشم و گوشش را نبسته و بی‌پروا به شرح ماجراهایی که در جبهه شاهدش بوده دست زده است.

«چشم باز و گوش باز» چگونه نوشته شد؟

قبرستانی در قم آغازگر کتاب «چشم باز و گوش باز» است. راوی که قرار است از سوی ستاد تبلیغات جنگ به جبهه فرستاده شود، به قم رفته تا مقدمات ساخت مستندی از آیت الله خمینی را مهیا کند. او که قرار بوده سریال سربداران را بسازد، باخبر می‌شود این سریال به محمدعلی نجفی سپرده شده. او قصد عزیمت به فرانسه نزد خانواده‌اش را دارد که می‌بیند ممنوع‌الخروج شده است. از این پس وقایع یکی بعد از دیگری پشت هم اتفاق می‌افتند و در نهایت به او پیشنهاد ساخت فیلمی تبلیغاتی درباره زندگی آیت‌الله خمینی داده می‌شود. هاشمی هر بهانه‌ای می‌آورد، آن‌ها قبول می‌کنند تا فیلم پیشنهادی ساخته شود. در اتاق تبلیغات امام خمینی به آخوند مسوول می‌گوید:«حاج آقا خرج این فیلم خیلی زیاد می‌شه. هفت هشت میلیون خرجشه...دلم راضی به این کار نبود. می‌خواستم سنگ بیندازم.» آخوند می‌پذیرد. سنگ اول به هدف نخورده.«سنگ دوم را انداختم. حرم حضرت معصومه رو باید یک هفته شایدم بیشتر تعطیل کرد.» می‌شنود: اشکالی ندارد. «هلیکوپتر و جرثقیل‌های بزرگ باید ببریم تو صحن حضرت.» باز هم تایید می‌شود. هر چه می‌گوید تایید می‌شود و دست آخر می‌گوید: «با اجازه من باید تحقیقات وسیعی از زندگی امام بکنم که چند ماه طول می‌کشه.»

او را به حوزه علمیه قم می‌فرستند تا حجره طلبگی آیت‌الله خمینی در فیضیه را ببیند. پس از روایت از مدرسه فیضیه و اتاق‌های طلبه‌های جوان که مملو از «بوی نا، بوی عرق پا، بوی تن و بادهای تن...» است راهی مدرسه آیت‌الله منتظری می‌شود و آن‌جا به دو طلبه جوان برمی‌خورد که روی پشت‌بامی مشرف به قبرستان نشسته و برای قبرها سخنرانی می‌کنند. وقتی علت را می‌پرسد می‌گویند دارند تمرین سخنرانی و موعظه می‌کنند. «گفتم برای قبر؟ گفت قبرها رو آدم فرض می‌کنند.» او از کسانی که قبرها را آدم فرض می‌کنند مدام در حال وقت خریدن است بی‌خبر از آن‌که باید برای آزمایش بزرگ آماده شود. امتحان او رفتن به جبهه جنگ است. به محمد حسین حقیقی، رییس واحد جنگ معرفی می‌شود تا برای ساخت مستندی از کمک‌رسانی‌های پشت جبهه به منطقه برود.

زکریا هاشمی در جبهه چه دید؟

آبان ماه سال ۱۳۶۲ زکریا هاشمی به جبهه اعزام می‌شود. گزارش او که با سخنرانی دو آخوند برای مردگان آغاز شده است با مشاهده مردگان گمنام در جبهه ادامه می‌یابد. همه جا خون است و اسکلت. جسدها مانند کوهی روی هم تلنبار شده‌اند و قرار است دسته جمعی دفن شوند. همه تنها به نجات خود فکر می‌کنند و در این راه از قربانی کردن کودکان کم سن و سال نیز ابایی ندارند. راوی هر چه پیش‌تر می‌رود بیشتر تحلیل می‌رود و از سربازان و فرماندهان و پزشکان، دلسوزی بیشتری نسبت به قربانیان نشان می‌دهد.

از اختلاف بین ارتش و بسیج می‌گوید و لات‌های جنوب تهران را نشان‌مان می‌دهد که در لباس رزم در کار چاپیدن لاستیک ماشین و لوازم‌یدکی و غنیمت‌های جنگی هستند. ساعت٬ دستبند، گردن‌بند، سیگار و پول را که از اسرای عراقی گیرشان می‌آید جمع می‌کنند و گونی گونی به تهران می‌برند تا آب کنند. کسی توان اعتراض ندارد چون ممکن است کشته شود. یکی از کسانی که مشغول درد دل با راوی است می‌گوید: «تنها کاری که می‌تونم بکنم اینه که نذارم به این بچه‌های معصوم تجاوز بکنن.»

این اولین مواجه زکریا هاشمی با موضوع بهره‌برداری جنسی از کودکان در جبهه است. بسیجیان خردسالی که زیر ۱۸ سال سن دارند و هر کدام یک« ژ۳» دست‌شان است با پیشانی‌بند مذهبی. خیلی‌هاشان که کوچک‌تر هستند ترسیده‌اند و گریه می‌کنند. رزمندگان کوچک نمی‌دانند شهید یعنی چه. ماشین‌های تبلیغات با چهاربلندگو نوحه‌سرایی می‌کنند. بچه‌ها را به شهید شدن دعوت می‌کنند. آنها هیجان زده، ترس را از یاد برده و الله اکبرگویان دسته‌جمعی به دل دشمن می‌زنند.«...و صدای سوختم سوختم از میان شعله‌های آتش به گوش می‌رسد. هوا که روشن میشه همه جا جسد جوانان است. جوانان زندگی نکرده.»

زکریا هاشمی در گزارشش به موضوع بچه‌ها بسیار اشاره کرده است. اتوبوسی از کودکان دبستانی را نشان‌مان می‌دهد که منفجر شده: «اونارو برای بازدید جبهه آورده بودن. که آماده بشن برای بسیجی شدن. بعد از این واقعه بود که خامنه‌ای در روزنامه جمهوری اسلامی در چند سطر به خانواده دانش‌آموزان تسلیت گفت و تبریک و این‌که آن‌ها شهید قلمداد شده و به بهشت می‌روند.»

زکریا هاشمی با دلی خونین هر روز به فیلمبرداری در مناطق جنگی می‌رود و با دلی خونین‌تر باز می‌گردد او نگران بچه‌هاست: «تمام صحرای داغ جنوب قبرستان بچه‌های ده دوازده ساله شده بود.»

جنگ برای او امری قدسی نیست و از پیشقراولان آن متنفر است و در جست وجوی راهی است که بتواند این کابوس را پایان دهد. اما هیچ راهی نیست. تیم فیلمبرداری او علاوه بر عراقی‌ها در تیررس حزب‌الهی‌ها  و آخوندها هم هست. آن‌ها نماز نمی‌خوانند و به روضه و سینه‌زنی هم نمی‌روند. منفور بسیجیان هستند و کار به دستگیری آن‌ها هم کشیده می‌شود. پیش از فرار از دست آن‌ها اما راوی تیزبین ما را با تصویری کابوس‌وار مواجه می‌کند. صدای دسته جمعی عده‌ای بچه به گوشش می‌رسد. به او می‌گویند بسیجی‌های جهاد هستند. برای حمله فردا صبح سحر آماده‌شان می‌کنند و بعد می‌بیند که چطور دسته‌دسته بچه‌ها را می‌برند تا امام زمان را ببینند: «بعد از چند لحظه سکوت از میان هاله نور سبز یک مرد نورانی سوار بر اسب سفیدی ظاهر شد که خیلی آرام از شیب تپه بالا آمد. از عمامه و عبای او اشعه سبز رنگی به اطراف پخش می‌شد. سوار رأس تپه پشت به نور خورشید ایستاد و اشعه نور سبز دور عمامه و سر شانه‌های سوار با نور قرمز خورشید در هم آمیخت. همه در سکوت بهت‌زده با دهانی نیمه باز محو تماشای سوار نورانی بودند که ناگهان پسر بچه‌ای از میان جمع بلند شد و فریاد زد: یا امام زمان. بعد گفت یاجده سادات امام زمان ظهور کرد. آخوندی می‌گوید خفه شو بچه آروم بگیر دعا کن دعا کن و دستپاچه از جا می‌پرد و جلوی بچه را می‌گیرد و رو بچه‌ها می‌گوید: «نگاه کنید ای جوانان. ببینید امام عصر چگونه ما را به‌سوی خود می‌طلبد. چه سعادتی.»

نئورئالیسم ادبی هاشمی

فریدون هویدا نویسنده و سیاستمدار ایرانی در مورد سبک نوشتن زکریا هاشمی می‌گوید: «در میان انتشارات فارسی زبان سال‌های اخیر کتاب شما جای خاصی دارد. از لحاظ ادبی استایل مخصوصی را اختراع کرده‌اید که آن را می‌توان فیلم نوشته یا نئورئالیسم ادبی نامید.»

فیلم‌نوشته خاص هاشمی که با خلق مجدد واقعیت به شکل عریان است همانند کاری است که چزاره زاوتینی، فیلمنامه‌نویس مشهور ایتالیایی انجام داد. زاواتینی که نئورئالیسم ایتالیا مدیون اوست اعتقادی به قصه نداشت. از دید او واقعیت عریان برای ساخت یک فیلم کافی بود. برای زکریا هاشمی نیز گفتن از واقعیت کفایت می‌کند. او که پس از ماجرای حضور در جبهه و توقیف فیلمش بالاجبار از ایران خارج شد قصد داشت با هنرش از آنچه دیده بود پرده بردارد. امکان ساخت فیلم نداشت و به نوشتن روی آورد تا بتواند دیده‌هایش را به ثبت برساند، اما با سبکی تازه. او همچون شاهدی که از کلبه وحشت گریخته باشد تمام آن‌چه را که در سرزمینش دیده بود به رشته تحریر درآورد و علاوه بر «چشم باز و گوش باز» دو رمان دیگر نیز دارد که در همین سبک و سیاق نوشته است. «آخرین اعدام» که سال ۱۳۹۴ در سوئد منتشر کرد  و به قاتل سریالی کودکان می‌پردازد و رمانی به نام «عیار».

«آخرین اعدام» ماجرای متجاوزی به نام هوشنگ امینی است که هاشمی اندکی پیش از اعدامش در زندان به ملاقات او رفته و تمام مکالمات با او را ضبط کرده است. اعترافات او همچون وقایع «چشم باز و گوش باز» و «عیار» درباره زشتی‌های اجتماع است. هاشمی در این افشای زشتی‌ ابایی ندارد از این که بگوید محمد حسین حقیقی که بعدها مدیرعامل بنیاد سینمایی فارابی شد، قصد تیغ زدنش را داشته و دستمزدش را بالا کشیده. او از نام مستعار استفاده نمی‌کند و تا می‌تواند به لایه‌های پنهان شده واقعیت سرک می‌کشد.

زکریا هاشمی از پنهان کاری گریزان است. شهامت او در ادبیات ایرانی نمونه است. ادبیاتی که با چنین عریان‌گویی بیگانه است و آن را برنمی‌تابد و پس می‌زند. نادیده می‌گیرد چون حقیقت همواره باید پنهان بماند و مصلحت بر مخفی کردن واقعیت است. از این رو سنت‌شکنی ادبی او از سوی همکارانش نادیده گرفته می‌شود. اقبالی که اخیرا به «چشم باز و گوش باز» او نشان داده شد، گویای عیار قلم اوست و این‌که زمان مشخص خواهد کرد او با قلم دوربینی خود چه کرده است.

خبرهای بیشتر

پربیننده‌ترین ویدیوها

جهان‌نما
خبرها
جهان‌نما
خبرها

شنیداری

پادکست‌ها